من دل به ننگ دارم و از نام فارغم


ترک مراد کردم و از کام فارغم

خلق از برای دانه به دام اوفتاده، من


در دانه دل نبستم و از دام فارغم

دربان اگر نمی دهدم بار، دل خوشم


سلطان اگر نمی کند اکرام فارغم

فارغ نشستن تو به ایام ساعتیست


آن کس منم که در همه ایام فارغم

خامی اگر ز دور خیالی همی پزد


من سوختم ز پخته و از خام فارغم

کس چون کند ز بهر سرانجام ترک جام؟


جامی بده، که من ز سرانجام فارغم

ای باد صبح دم، ز سر کوی آن نگار


بویی به من رسان، که ز پیغام فارغم

گر می زند معاینه شمشیر، حاکمست


ور می دهد مکابره دشنام، فارغم

گر اوحدی ز سرزنش عام خسته شد


من خاص دوست گشتم و از عام فارغم